نتایج جستجو برای عبارت :

مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

این شعر از مولوی (مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شماره  ۴۴۱) است و مولوی شاعر ترک بلخی است که در سال ۱۲۰۷ میلادی متولد شده است. همه این شعر را به اتفاقات دلخواه خودشان پیوند می زنند. اگر ما به یک موضوع بد نسبت دهیم می گویند افترا و تهمت به شاعر است در حالی که خود شعر در حال کلنجار و بنوع خاصی پرستش گویش شمس تبریزی ترک زبان بوده است.  البته شاعراعتراف می کند که چشمش به دهان شمس تبریزی بوده و این بهانه سرودن شعر او بوده است مانند مرد عاشق که ذهنش د
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوس
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
زیاد اتفاق می افتد که رفتار و کردار دیگران باعث تعجب ما می شود، حتی افراد و نزدیکانی که سالها است با آنها دوست هستیم یا باهم زندگی می کنیم . رفتارشان را درک نمی کنیم و زبان به نصیحت می گشایم . نصیحتی اکثرا بی فایده . زیرا یا در زمان نامناسب ( زمانی که طرف آمادگی شنیدن ندارد) و یا با زبان نامناسب (گفتار رک و مستیقیم) شروع به پند و اندرز می کنیم که بی فایده یا کم فایده است.
خوب و بد مطلق وجود ندارد ، بلکه نسبی است(نسبت به اکثریت جامعه) . مولوی در مثنوی
داشتن مسئله‌ی اصلی نیست. داشتن "آنچه که نیست" میچسبد. نمونه اش همین خنکای شب های تابستان است که حسابی خر کیف میکند آدم را. برعکس خنکای پاییز.
پ.ن:
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست
(مولانا)
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوسترقصی چنین میانه میدانم آرزوست

31 خرداد سالروز شهادت شهید چمران
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دانلود کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
ادامه مطلب
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
نماز تمام شده بود. همه رفته بودند. من مانده بودم و او. هنوز هم توی صف های از هم پاشیده، نشسته ... مرا ... میل ماندن بود. میل هنوز نشستن. درست در همان صف ِ از هم پاشیده تا رسیدن اذان مغرب. اما به احترام همراه باید بلند می‌شدم.
سجده ای کردم با همان ذکر ِ همیشه ...
" چاره ی ما ساز که بی یاوریم // گر تو برانی به که روی آوریم ...؟ "
من ایمان آورده ی این شعر نظامی ام. سالهاست همدم بحران هاست ...
سر از مُهر که برداشتم، نفس عمیقی کشیدم.اول گیره ی روسری ام را باز کردم
دیروز که از اتاقم بیرون آمدم دیدم پشت در هر کس کاغذی چسبانده‌اند با نوشته‌ی کریسمس غیرمنتظره، یک شکلات هم روی آن چسبانده‌اند. کلی ذوق کردم و شکلات را توی کیفم گذاشتم. الان یادش افتادم و با خوشحالی خواستم بخورمش، ولی شک کردم نکند از آن شکلات‌های الکل‌دار باشد؟ رویش هم نوشته‌ای نداشت و دست آخر دل به دریا زدم و بازش کردم و به امید اینکه مغز فندقی بادامی چیزی داشته باشد گازش زدم. و با اولین گاز مایعی از شکلات بیرون ریخت :/ حالا من پشت مانیتورم
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان هر آن که به نعمت قرین شد و...اندوهِ جیب خال
بوی خون آید ز سیب و هم انار و توت تو،
نوحه غم آید از گهواره و تابوت تو.
حاصل باغ انارت میوه نارنجک است،
شد سلح هم مذهب و هم دین و هم معبود تو.
آن قدر بمبی عدو برریخت در بام و درت،
کور سازد چشم بدخواه ترا خاکسترت.
مام افغانم، نبینی چشم گریان مرا،
بی گنه قربان مکن تو طفل ارمان مرا.
ای فلک، بشنو تو آخر آه و افغان مرا،
از جهالت کی رهانی خلق افغان مرا؟
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
پوریاى ولى، مردى بود قوى، قدرتمند و معروف.با تمام پهلوانان معروف زمان کشتى گرفت و پشت همه را به خاک رسانید.زمانى که به اصفهان رسید، با پهلوانان اصفهان هم کشتى گرفت و همه را به خاک انداخت.از پهلوانان شهر درخواست کرد بازوبند پهلوانى مرا مُهر کنید، همه مُهر کردند جز رئیس پهلوانان شهر که با پوریا هنوز کشتى نگرفته بود.گفت من با پوریا کشتى مى گیرم، اگر پشتم را به خاک رسانید بازوبندش را مُهر مى کنم.قرار کشتى را روز جمعه در میدان عالى قاپو گذاشتند ت
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوسترقصی چنین میانه میدانم آرزوست

31 خرداد سالروز شهادت شهید چمران متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


ادامه مطلب
اگر
که مُهر قبولی به کارمان بزنی 


سزد که فخرفروشیم بر
زمین و زمان


به تار موی عزیزت قسم
گل نرگس     


محبت تو عجین گشته است
با دل و جان


به گوشه نگهت جمع ما
تبرک کن      


بیاو مرحمتی کن به
جمع  مشتاقان
مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است، به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.مدتی گذشت. تَرَکی در دیوار ایجاد شد. مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار تَرَکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد .
روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد با سرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد . خانه پاسخ داد :
هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم،
می گفتی عشق های این زمانه بوی خامه می دهند.
همان خامه ی سفید و هلالی روی فنجان قهوه که
با یک هم زدنِ قاشق متلاشی می شود. من آن قدر به خامه ی روی قهوه زل زده ام که
چشمانِ بی فروغم در رسوباتِ این دلهره ها
همانند سیروپِ آلبالو ته نشین شده اند.ذهنم شبیه قصرِ دراکولا شده است.
اگر  برن استوکر  آن را می دید بار دیگر داستان جدیدی
از  دراکولا  می نوشت.می خواهم چیزی بگویم؛ امّا حرف ها مُدام توی دهانم می خشکند.
شبیه ماهی دهان پرور که نوزادشان را در دهانشان
بی تو عذابیست خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابی
چشمانت آرزوست از سر نمی پرد
تو را ز خاطرم کسی نمی برد
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای، مرا
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای مرا
 چشمانت آرزوست / ایهام
مُهرنماز


غالباً مُهر نماز را از خاک تهیه می کنند ، و ما ضمن اینکه بر مُهر  سجده می کنیم ؛ همین مُهر، درس و پیامی را نیز به ما گوشزد می کند ، او با زبان حال
به ما می گوید :
ای انسان وقتی پیشانی خود را بر من می گذاری ، به یادآور که اصل آفرینش انسان از خاک است و در نهایت به آغوش همین خاک
بر می گردی ؛ پس تو را یاد آور می شود که : اصلت و جایی که قرار است به آنجا روی ،
خاک است و از همین خاک سر بیرون می آوری
ای انسان وقتی به سجده می روی از بالا به پایین می آیی
انسانم آرزوست ... 
 
اینکه با کسی هم نشین بشی، هم کلام بشی 
که واقعا بی عقده باشه ..
خیییییلییییی کم پیدا میشه ..
یه جورایی در جهنمی تخفیف داده شده زندگی می کنیم ..
ارتباط که با خدا خوب بشه .. دیگه اینقدر توی این دنیا اتصالی و قطعی نداریم 
آدما حب و محبوبشون یکی میشه
و خیییییلیییییی از مریضیهای درونشون درمان میشه 
خون می‌آید، در دهانم مزه‌ی ترش و لزج خون را حس می‌کنم، به سرعت می‌روم سمت دستمال کاغذی و فکری‌ام نکند کمی خون به ته حلقم رفته باشد و بی‌هوا قورتش داده باشم و نکند روزه‌ام باطل شده باشد، دستمالی برمی‌دارم و به لثه‌ی مابین دو دندان پیشم می‌گذارم، همان جای همیشگی، چند ماهی است اگر خونی در دهانم جاری می‌شود، منشأش همان مکان است و مسببش؟ نمی‌دانم
امروز صبح هم زمانی که رو به آینه‌ی اتاقم ایستاده بودم و  موهایم را که چرب شده‌اند برس می‌کش
امروز اربعین شهدای کربلاست، آن آزادگانی که در برابر دهر و ابرقدرت‌های آن روز تسلیم نشدند، آزادانه زندگی کردند، و آزاد و پرافتخار به لقای پروردگار خود نایل آمدند.در آن روزگار سلطه‌گران جبّار می‌خواستند همه‌ی نفس‌ها را در سینه خفه‌کنند، همه‌ی آدم‌ها را به زیر سلطه‌ی خود به اسارت بکشند، و با پول و تهدید به‌قتل و شکنجه، همه را وادار به سکوت و اطاعت‌کنند، آن‌جا حسین بن علی علیهما السلام وارث والای ولایت و نبوت، فرزند برومند علی و فاطمه
پدرم در گوشم زمزمه می کند مبادا هراسِ فردا استخوان هایت را در تاریکی شب خرد کند؛ اینها همه اوهامند و به همراه شب محو خواهند شد. تنها تا اولین روشنایی دوام بیار. به حافظه ضعیفش لبخند می زنم و آب دهانم را قورت می دهم؛ این بار هم نه.
اینجا درون من کسی به انتظار تو نشسته است، و تاکنون میخواستم بیایی تا آلامم را تسکین بدهی، یا "آمالم را به من برسانی..."
دیگر وقتش رسیده که بیاموزم تو را برای خودت دوست داشته باشم،و دریابم بزرگترین آلام نبود شماست 
و آمدنتان زیباترین آرزوست
عالیجناب میخواهم شما را برای خودتان بخواهم
تنها چیزی که واقعا خوشحالم می کنه مرگ است . زندگی طعم مزخرفی به خودش گرفته که دهانم را شیرین نمی کند . این حس ام ناشی از دوست داشتن نیست . ناشی از خستگی  و نفهمیدن و نرسیدن است . مثل خوره افتاده به جانم که نکنه تمام این مدت  کسی جای من بود و من نمی دونستم . نشانه ها ....
خبر مرگ ب و همسرش را شنیدم از ته دل فقط به خدا گفتم کاش من جای ب مرده بودم .ب و همسرش خوشبخت بودند و سالهای سال می تونستند تو عکس های دونفره لبخند بزنند . به نظرم مرگ هم عادلانه نیست .

پن
- یکی از موهبت هایی که به یه آدم خدا می ده اینه که مردم دست از سرش بر دارن یه مدتی!
 
- آنم آرزوست... خصوصا از supervisor بی درک و کنترلگر.
 
- بدون پول چجوری می شه زندگی کرد؟ اگه بدونم دیگه چیزی از زندگی نمی خوام! (مگه می شه دیگه چیزی نخوام؟، شایدم شد.)
 
- توی دنیای ایده آل، هر کسی هر کاری دلش بخواد می کنه. پولم همه دارن یا به عبارتی پولم لازم نیست.
یک سال و یک ماه از گیاهخوار شدنم می‌گذرد. پدر sms فرستاد و گفت که برای شام، کتلت مخصوص لنگرود خریده؛ از همان‌هایی که جانم برایش می‌رود. آخرین باری که از آن ساندویچ‌ها خوردم را یادم نمی‌آید. رسیدم خانه. خسته بودم و گرسنه. حلوای سالگرد عمویم را انداختم توی دهانم و یک ساندویچ برداشتم و راهی اتاق شدم. بعد از حلوا اولین چیزی که گاز زدم خیارشور بود. گوشی را چک کردم و همانطور که غذا می‌خوردم برایش پیام فرستادم. سرگرم اینستا بودم که یکهو به خودم آمدم
گفت سعدی مصرعی ، این بس نکوست # دوست آن باشد که گیرد دست دوست
این سخن اکنون چه بی معنی شده # یا که این سان گفتمان در عصر اوست
مردمان اینک ملون گشته اند # می کنند از کله ی هر دوست پوست
دست کس را گر نمی گیری مگیر # اینچنین رفتار خنثی از چه روست
بخت بد را منتظر گشتی به دوست # غیبت و تهمت تو را یک گفتگوست ؟
خورده ای از سفره اش صد من نمک # چشم بر هر لقمه انگاری که موست
گرجی از دنیا تو خود تنها برو # همره یکرو فقط یک آرزوست
لبانت
     به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند 
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.
 
و گونه‌هایت
              با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و
                                     سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
                          مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی‌خانه‌های دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.
 
هرگز کسی اینگونه فجیع به کش
یه جوری دهانم رو دوختی که همه حرفها توی دلم موندن موندن موندن روی هم، نمی دونم کی قراره این بغض بترکه، ترکیدنی...
زیر پای همه مبناهای فکری و دلی م رو کشیدم، ندانسته، ناخواسته
یه جایی، سر یه پیچ تند بدون تابلو راهنما، توی یه جاده ی یه طرفه ی بدون شونه...
 
در عشق تو چون عاشق چشم بسته ترم من،پیش همه کس شاعرِ برجسته ترم من!♥️
دیدی که کَسی خَسته شود از نفسِ خود؟پیشَم که نَباشی تو، از آن خسته ترم من!
من سوختم و مُهر زدم ‌بر لبم از درد!گفتم تو نبینی که دَمی خسته ترم من!♥️
گفتم بکشم درد و پریشان نشوی تو ‌‌‌...گفتی که پریشان که نه! دلبسته ترم من!
در پاسخِ این جمله‌ی خوبی که تو گفتی،باید که بگویم به تو وابسته ترم من!☺️
چِشمِ تو شده باعث این شعر و غزل هاپیش همه کس شاعرِ برجسته ترم من...☺️
#ضمیر #میم_پناه
 
 
و تو نمی دانی گم شدن با بار معنایی دور شدن از هر چه آشناست و پناه گرفتن در کنجی و فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن جوری که خیال کنی تا جواب سوالهایت را پیدا نکنی تا ابد گم شده آن گم شده با بار معنایی دور شدن از هر آنچه آشناست هستی.
 
 
 
بسم الله
کلا از اسم حمزه خوشم می آد... 
هم مفهوم سنگینی داره و هم اسم فردی بزرگ در اسلامه
و هم واژه های ساده داره
اصلا یه معصومیت و اقتدار خاصی داره این اسم حمزه
شاید ابوحمزه هم را به این خاطر دوست دارم
حمزه کلا برام ایستگاه برگشت به نقطه شروع دوباره است
هر وقت درجا می زنم به حمزه و کمیل رجوع می کنم برای بازگشت به دامن خدا
برای زیر نگاه خدا بودن... 
حمزه بودن هم آرزوست
اول. بیا یک بعدازظهرِ آفتابی بگریزیم. روزی پس از باران، درحالی‌که کسبهٔ بازار با کسالت توی دکان‌هایشان نشسته‌اند از جنوبِ شهر خارج شویم. برویم و برویم تا به دریا برسیم. فکر می‌کنم که دریا شروعِ آرزوست.
آخر. بیا نیایستیم، راه‌های نرفته صدایمان می‌کنند. 
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:قصه خلقت را به ناحق شروع کرد آنکس که برندش حق است نمیدانم که موشم یا که آدمکه بایک بار آفرینش، صدهزاربارمی آزمایی مرا تا که محتاج یاریت میشوم  تو به صلاحم لغو محتاج میکنی اگر لب به لب باز گشایم تااعتراضی نمایم به کردارتمُهر و موم سکوت برلبان میزنی من ازخیرت گذشتم بهشت و جهنم نمیخواهم فقط مرا به حال، حالم رها کنمن از فهمیدن هاپراز زجرم فقط مرا دیوانه ای نادان کن...۱۲۹/
یازده اردیبهشت باشد به نام کارگر # باید اینک ایستاد در احترام کارگر
بوسه باید زد به دست و روی او # شعرها باید سرود اندر مقام کارگر
زخم ها دارد به روح و هم به تن # سعی ها باید شود در التیام کارگر
امنیت در شغل او را آرزوست # وضع آیا می شود روزی دوام کارگر
سالها طی کرده با فقر و کساد # می شود آیا جهان روزی به کام کارگر
از رکود و بستن کارخانه ها # اوج بیکاری شده هم ازدحام کارگر
گرجی از روز ازل تا انتها # افتخارش بوده باشد او غلام کارگر
#دیوارنوشت
+مجالس

ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست زُنّار نابریده و ایمانت آرزوست در هیچ وقت خدمت مردی نکرده‌ای و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
 
*ابوسعید ابوالخیر

 


متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.


موسیقی بی‌کلام - سینا ب
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم... 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
سلام 
از دیروز بخش عقبی دهانم یه ذره درد میکنه، مسواک زدم، آب نمک قرقره کردم. یه کم که گذشت دیدم نه پوسیدگی و این داستان ها نیست، امروز صبح یه نگاه تو آینه کردم بخش عقبی دهانم یه چیز سفید دیده میشد، بعد تنها چیزی که به ذهنم اومد دندون عقل بود. 
رفتم تو اینترنت ببینم چی هست مال چه زمانی هست:
جراحی دندون عقل، به دندان عقل خود فرصت ندهید، دندان خود را رها نکنید و ...، این ها رو تو اینترنت پیدا کردم. شما چیزی راجع به دندنون عقل میدونین؟، کی درمیاد؟
گاهی برای پی بردن به یک اشتباه، باید تاوان سختی در زندگی پرداخت …مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند …مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی …مثل تنها شدن ،زخم زبان خوردن ها و یاحتی تحقیر شدن …آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی !اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی
«این فصل را بامن بخوان باقی فسانه ست»
دنیا برای مهر ورزیدن بهانه ست
مُهر رسالت روی دوش مردمان خورد
بار امانت عشق،ردّش روی شانه ست
پیغام عشق آرید یاران صمیمی
هر عاشقی پیغمبری در این زمانه ست
آغوش بگشا دوست تا قرآن بخوانم
ادامه مطلب
سلام بانو
از چادری که سرم کردی
تا همیشه ممنونم
با اینکه داغدار بودی
با اینکه همه معتقد بودن من لیاقتشو ندارم
اما شما اون چادرو سرم کردی
با اینکه اندازم هم نبود
اما اندازم شد
با اشکایی که از داغ نبودن دخترت ریختم
فاطمه نام
فاطمه نامِ تو، که توی نوجوانی رفته...
مُهر و مِهر و نماز و اون مسجد قدیمی
و اون نمازی که هنوزم نتونستم دوباره مثلشو بخونم
دلم میگه به حرمت اسمم دعام کردی...
دلم راست میگه
میدونم 
 
از این پس تمام گل های حسن یوسف مرا سمت تو خواهد کشید , حتی اگر تا همیشه آخر افکارم علامت سوال باشد! 

+ هرچی میگذره ماه دلبرتر میشه. ساعت 9:18 ها جذاب تر. الان دارم فکر میکنم مثلا درباره چیزایی که تو واژه نمیگنجه حرف نزنم کلا :|
+  Hayalin karşımda her an her zaman ....
و هرچه بود تلخی و نفرت بود. نفرت؟ چرا نفرت؟ تلخی بس است. نفرت که چیزی نیست. نفرت را آسان می‌توان رد کرد. آسان می‌توان بخشید، آسان می‌توان بخشود، اما نمی‌توان که فراموش کرد. چشم پوشیدن، حتی محبت مجانی، این حتی وظیفه است. ولی تلخی. آی تلخی، تلخی. وقتی که روح تلخ می‌شود، تلخ می‌ماند. کاری نمی‌توانی کرد. تلخی انگ است. داغ است و مُهر و نشانه‌ست. می‌ماند. می‌شود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمی‌کند. ولی تلخی... تلخی. تلخی تص
دانلود آهنگ جدید ایهام به نام چشمانت آرزوست با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Ehaam Calle Cheshmanat Arezoost
 

برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید 


دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
 ،
دانلود آهنگ جدید  ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید


ادامه مطلب
اون یکی داره حرص میخوره که لباسی که فردا باید آماده تحویل معلمش بده خراب شده و انواع راه حلها رو زیر و رو میکنه برای اصلاحش...
این جغله نشسته باهر حرکت میگه آفرین!
چه جالب!
منم دوس دارم بزرگ شدم خیاط بشم!
و لباس باخنده و قربون صدقه درست میشه
و من فکری ام
خدایی گاهی به اندازه یه بچه شش ساله اصول همدلی و تشویق یه آدم شکست خورده رو نداریما!
سوپ را با قاشقم هم می‌زنم. بوی زندگی می‌دهد، شبیه غذاهای خشک و بی‌روح سلف نیست. یک قاشق پر می‌کنم. رشته‌ها از قاشق سر می‌خورند. لبخند دهانم باز می‌شود سوپ می‌رود روی زبانم. مزه زندگی می‌دهد. سوپش سیر دارد اما اصلا مهم نیست. احساس می‌کنم مریم مقدسی هستم که یک سبد میوه از بهشت دریافت کرده است.بهت و حیرت، لبخند ظریف و مزه سیر. چطور می‌شود انقدر مهربان بود؟
زینب برایم سوپ پخته و آورده است.
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز
هزار سال پیش 
شبی که ابر اختران دوردست 
می گذشت از فراز بام من 
صدام کرد
چه آشناست این صدا 
همان که از زمان گاهواره می شنیدمش
همان که از درون من صدام می کند 
هزار سال میان جنگل ستاره ها 
پی تو گشته ام ...
ستاره ای نگفت کز این سرای بی کسی 
کسی صدات می کند!
هنوز دیر نیست 
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست 
عزیز هم زبان 
تو در کدام کهکشان نشسته ای ... 
 
× هوشنگ ابتهاج - همزاد 
× شعر جدید جناب سایه ، بخش هایی از این شعر باعث می شود نفس آدم بگیرد
× شبی دیگر
کلافگی، سردرگمی، شلوغی و بی‌نظمیِ درونی...
به دنبال راهی برای فرار، سکوتی از اختیار...
 
چشم‌آذر می‌نواخت و من می‌شنیدم
او می‌نواخت و من می‌خندیدم :)
می‌نواخت و می‌رقصیدم....
 
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست...
نه!
گوشی نوای آذر و گوشی سکوت عشق
رقصی چنین جدای رقیبانم آرزوست....
 
رقصی آزاد از چهارچوب و قاعده
رقصی بدون مرز، از جنس لوده
 
آروم شدم؟
نسبتا
منظم شد ذهنم؟
نه زیاد!
 
------------------------
پ.ن.1: ناصر چشم‌آذر، ب
بگرفته عشق، ما را؛ ملک وجود و آنگه؛
عقل آمده که :ما نیز هستیم کدخدائی!
....
از دور دیدمش خِردم گفت :دور از او
دیوانه میکند خِرد دوربین مرا‌.‌‌‌..
....
اگر هلاک خودم آرزوست ...منع نکن
مرا که عمر چنین در ملال میگذرد
‌‌‌‌‌....
برفت دوش خیالش ز چشم من ،چه کند؟
مقام بر لب دریا نمیتواند کرد‌‌‌‌...
....
تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان
سلطان نگر!که مایه مشتی گدا ببرد!
....
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست گر امید دوائی باشد
 
+همه ابیات از عبید زا
هیزم‌های دلم را روی هم می‌چینی و به آنی و اراده‌ی خفیفی، شعله‌ورش می‌کنی
آتش زبانه می‌کشد
دلم را می‌گیرد
سرم را
رویم را
همه‌ی وجودم را
همه‌ی عمر و هستی‌ام را
و تو تماشا می‌کنی
خوش می‌سوزم
خوش‌تر زبانه می‌گیرم
از شوق نگاهی که داری...
پ.ن: با همین کلمات، استغاثه می‌کنم به درگاهت. با همین کلماتی که تو مثل یک مادر مهربان نسبت به جوجه‌های کرک و پر به هم چسبیده‌ی ناتوانش، توی دهانم گذاشتی.
پ.ن دو: الهی! رضا برضاک... و تسلیما لامرک... لا معبود س
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینیگاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز
همیشه کسایی که ارتودنسی می کردن رو مسخره می کردم می گفتم 
نگاه کن چقدر زشته دندوناشون شبیه گراز شدن =/ تا اینکه خودم عضوی
از اون گرازا شدم‌. الانم یه ساعتی هست از دندون پزشکی بر می گردم. 
تو این یه سال ارتودنسی خیلی به دندون علاقمند شدم 
دانشگاه مورد علاقمم که شیراز =)
دیگه این یه سال قول دادم تموم بهونه ها رو بذارم کنار که پشیمونی 
نمونه برام.
یک بار برای آخرین بار به خاطر یک راه برای یک هدف 
دندون پزشکی شیرازم آرزوست 
وقتی تو باشیزندگی برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناستوقتی تو باشیقلبم بی آرزوست ، ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهاییوقتی تو عزیز دلم باشیهمدمم باشیسر پناهم باشیطلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو استتو هستی ، برای من هستی ، تا آخرش همه هستی ام هستیحالا من هستم و یک عشق پاک در قلبم !وقتی تو باشیعشق در وجودم همیشه زنده است
سهراب آزاد در گفت‌وگو با خبرنگار برنا از شهرستان مُهر، با اشاره به عدم رسیدگی به وضعیت قرمز روستای چاه کبکان بخش اسیر تصریح کرد: چند روز است که فقط یک پزشک که خود از کمترین امکانات محافظتی_بهداشتی برخوددار است آن هم فقط برای یک ساعت با کمک 2 بهورز روستای چاه کبکان و شهرک امام در خانه بهداشت منطقه ما مشغول به رسیدگی به بیماران است؛ نکته جالبتر اینجاست که این پزشک سختکوش با خود هیچ دارویی نیز ندارد و خود از نظر ایمنی ایزوله نیست!
این مقام مسئول
بسم رب محی الاموات  شنیدم وارد مسجد شدید دیدید ابن ملجم(لعنت الله علیه) دمر خوابیده بیدارش کردید که نماز بخواند
بابایی دخترت هم خواب است  یک خواب عمیق خوابی از جنس غفلت...
باور نمیکنم بیدارم نکنید باور نمیکنم دریای بیکران مهربانی شما شامل حالم نشود
باور نمیکنم رهایم کنید چه کسی دلسوز تر از پدر برای دختر؟؟
بابا علی جانم
+فهمیدم شماره اسمم به ابجد برابری میکند با اسم محی الاموات 
زنده کننده مردگان.من هم خوش خوشانم شده و به فال نیک میگیرم انگا
خاک در قنبرم، حیدری ام حیدریریزه خور این درم، حیدری ام حیدریرزق به دستان اوست، ساقی و صاحبْ سبوستمست میِ کوثرم، حیدری ام حیدریاز دم قالوا بلىٰ، با کرم مرتضیفاطمه شد مادرم، حیدری ام حیدریاصلِ اصول خداست ، نفسِ رسول خداستشیعه ی پیغمبرم، حیدری ام حیدریبه چه مبارک شده، با خط خوش حک شدهبر روی انگشترم، حیدری ام حیدریمِهر علی منجلی است، حجت سید علی استپشتِ سر رهبرم، حیدری ام حیدریهرکه بپرسد مرا، کیست تو را ناخدا؟نام علی می برم، حیدری ام حیدریرا
قراره امروز علی بعد سه ماه بیاد خونه.
مامان که میدونه علی چقدر آش دوست داره از صبح حسابی تو زحمت افتاده.
زنگ مدرسه رو که زدن سعید فی الفور وسایلشو ریخت توی کیفشو  با ذوق اومد طرف خونه به علی بگه امروز معلم یه مُهر صد آفرین بهش داده چون نمره نقاشیش ۲۰ شده وقتی رسید؛ خونه رو گذاشت رو سرش:«داداش علی داداش علی!» صدایی نشنید کیفشو انداخت کنار اتاقو دوید طرف آشپزخونه.
علی کجاس مامان
میخام بهش بگم چه داداش هنرمندی داره
مادر که داشت سبزی رو داخل آش میر
کاملان از دور نامت بشنوند 
تا به قعر تارو پودت در روند 
بلکه پیش از زادن تو سالها 
دیده باشندت به چندین حالها 
از دیدگاه مولانا ، انسان کامل دارای مشخصات زیر است : 
- انسان کامل و بزرگوار ، همواره جویای حقیقت است و از بیان حقیقت ولو آنکه مخالف نظرات و افکار جامعه باشد ، پروائی ندارد . 
- قول و فعلش صریح است .زیرا بی اعتنائی به دیگران به او اجازه می دهد که صراحت داشته باشد .
- او دوستدار بیان حقیقت است جز در بعضی موارد که در خطاب با طبقات مردم ،لحن
رمان : توله گرگژانر : تخیلی، تراژدی، عاشقانهنویسنده : *SHAKIBAgh*لحن : ادبیاز زبان: سوم شخص و اول شخصخلاصه :باید گشت به دنبال کسی که، بتواند عمرش را جاودانه سازد...تا دخترک بتواند با عشق او، با گرگینه‌های هم‌خونش مبارزه کند!باید گشت...دنبال مردی خون‌خوار... خون‌آشامی که با او یکی شود.هرچند که دشمن‌اند!رازی سر به مُهر که زندگی دخترک را احاطه کرده!آیا می‌توان چشم به روی تمام دشمنی‌ها بست و عاشق شد؟با ما همراه باشید.
چه کرده چشم تو این مرد زخم آلود دیرین را
که یادش رفته آن پیمان سنگین نخستین را
من آشوب زمان و کینه افروز جهان بودم
نشانده بر دهانم بوسه هایت مهر تسکین را
هر آنکس که به فتوای من از خود عشق را رانده
بگو باز آورد با احترام این جام زرین را
که من بعد از دو قرن رفته از کاوشگری هایم
ندیدم در خم صد ساله این تلخی شیرین را
دلیلش هیچ چیزی نیست الا عشق الا عشق
به لب هایت اگر می آورد این شعر تحسین را
محمد صادق امیری فر
بخشش ماه مبارک هرشبی را آرزوست/بنده مومن سحرها معرفت راجستجوست/در تکاپوی عبادت روضه رضوان طلب/وقت اخلاص وپرستش لحظه ای درکوی دوست/عشق پاک آل احمد دروصال ایزدی/رحمتی داردفراوان تامقیم کوی اوست/زمزم اشک بصیرت فتح راهی تابهشت/قلب انسان باولایت دائما درشستشوست/انس باقرآن نماید پاکی اعمال را/شیعه با آیات ایزدلحظه هادر گفتگوست/اوج این ماه مبارک همدم مهدی شدن/دل سپردن برولایت بهرشیعه آبروست/
برای من همیشه کوتاه کردن مو مثل یک شروع دوباره است. وقتی که موهات رو کوتاه میکنی یعنی اینکه داری به خودت فرصت یک رشد دوباره رو میدی. برای همین از دوران کودکی عاشق کوتاه کردن موهام بودم. وقتی که موهاک رو کوتاه میکردم توی آینه خودم رو نگاه میکردم و به خود جدیدم سلام میکردم و براش آرزوی موفقیت میکردم.برای چندمین باره که میبینم چیزها به خوبی پیش نمیرن، دوست دارم برطبق رسم همیشگی موهام رو کوتاه کنم و یک فرصت دوباره به خودم بدم.
کتاب خیابان خیالشاعر: سمیرا آنالویی

فرار می کنم از شعرچون سربازی از جنگنبودنت گلوله ای است که هر شببر سینه ام می زنیاگر خدا می دانستمی خواهم شعر بگویمشاید زندگی ام رامثل بادامِ تلخدر دهانم نمی خوراند.
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
هر پیامبر معجزه‌ای داشت و *خدا* در این فکر که چه معجزه‌ای برای خود برگزیند تا برازنده‌ی مقام والایش باشد و اتمام تمام تلاش‌های تفکری.
چه چیزی بهتر از موسی و عصایش، عیسی و دَمِ مسیحایش، محمد و کلامش؟ چه چیزی بالاتر و والاتر از این‌ها؟
در نهایت تصمیم بر این گرفت که خویش را در وجود *مادر* جلوه‌گر سازد و بر روی زمین پدیدار آید.
و به این طریق برای پیروان تمام ادیان حضور بی واسطه‌ی خویش را فراهم ساخت.
همه چیز بر همه کس اثبات گشت و روند صدور مجوز مع
هر پیامبر معجزه‌ای داشت و *خدا* در این فکر که چه معجزه‌ای برای خود برگزیند تا برازنده‌ی مقام والایش باشد و اتمام تمام تلاش‌های تفکری.
چه چیزی بهتر از موسی و عصایش، عیسی و دَمِ مسیحایش، محمد و کلامش؟ چه چیزی بالاتر و والاتر از این‌ها؟
در نهایت تصمیم بر این گرفت که خویش را در وجود *مادر* جلوه‌گر سازد و بر روی زمین پدیدار آید.
و به این طریق برای پیروان تمام ادیان حضور بی واسطه‌ی خویش را فراهم ساخت.
همه چیز بر همه کس اثبات گشت و روند صدور مجوز مع
وقتی آن شب از سرکار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم: باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به‌آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی در چشمانش را خوب می‌دیدم.
یک‌دفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرف‌هایم ناراحت شده باشد، فقط به‌نرمی پرسید: چرا؟
ادامه مطلب
او با دستان مضطرب و لرزانش تکه پرتقالی را برمی‌دارد و می‌فشارد و می‌چکاند آبش را در استکانِ عرق. در لب به سلامتیِ او می‌گویم و در دل به سلامتیِ تو. بالا می‌روم و دهانم تلخ‌ می‌شود و درونم گرم. تو اما همیشه پنهان در استکانِ آخر بودی. جا خوش کرده در آن خیسیِ کمرنگِ ارغوانیِِ لزجِِ چسیبیده به تهِ استکان. با ان لبخند مرموز و چشمان سیاه روزگارسانت به حرف می‌آمدی انگار که ببینم هنوز هم به یاد من هستی و هنوز هم برای من و به یاد من می‌نوشی و مست می
مراقب خنده هات باش ، ممکنه بعضی وقتا با خنده ای که می کنی مُهر تاییدی بزنی بر رفتار اشتباه دیگری ، رفتار اشتباهی که با خنده ی تو بیشتر تکرار بشه و به هر نحوی دل کسی برنجه ، قُبحی شکسته بشه و گناهی صورت بگیره !
روز حسابرسیِ اعمال که می شه یهو می بینی توی پرونده اعمالت ، مواردی هست که هیچ جوره نمی تونی درکش کنی ، همش می گی خدایا من که این کارا رو نکردم و بعد هم جواب می شنوی که درسته که این کار رو نکردی ولی خنده ی تو ، لایک تو ، انتشار مجدد تو باعث شد ک
قسمت اول
پنجه بزرگش را روی دهانم فشار داد و با چشمهایی که از عصبانیت سرخ شده بودند نگاهم را کنکاش می کرد و من با دست هایی لرزان، سعی می کردم فکم را از چنگ پنجه هایش نجات دهم، هوا راه ریه هایم را گم کرده بود و قدرت فکر هم نداشم!
تمام حواسم خوابیده بود و فقط ترس بی رحم بود که رگ به رگم را در مشت می فشرد.
صدای بم و ترسناکش در فضای خالی و سرد راهروی زیر زمینی پیچد و به دیوار سرامیکی برخورد کرد و در گوشم هزار باره تکرار شد.
-این سزای فضولیه!
چشمانم از ا
#نامه_به_اسبی_که_نیامد .
هر بار که آمده‌ای 
آخرین بار بوده است
و هر بار که رفته‌ای اولین بار
فردا تو را 
برای اولین بار خواهم دید
همان طور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت 
که بارشِ شیرینِ توت
بر پرده‌ی کتانی‌ست
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقره‌ای‌ات
هر بار که نو می‌شوی
حکایتی کهن باشد 
افتاده به جان من 
آغوش شعله‌وری هستی
که در چشم بر‌هم‌ زدنی
کُن‌فیکون می‌کنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان 
تماشا
دور قلبم را مُهر و موم کرده ام !
 که به این راحتی ها ؛
گشوده نمی شود این قفل! 
آن جا که برایم بال پروازی باشد به بی کران
 آن جا که دستی به سمتم دراز باشد بی هیچ دلهره ای 
آن جا که مرا نه با دروغ ، نه با ستم
 آن جا که مرا آنطور که هستم ؛
آنجا که مرا باور !
 چقدر فنجان چای و نسیم صبحگاهیِ بهاری، 
نم زده از باران شب می چسبد ! 
#فاطمه_جلائی_زاده
جوابم برای نتایجی که دیشب به دستم رسید اینه :خوب بود ولی عالی نبود .... اولش عصبی شدم....
عصبی بخاطر اینکه شاید نتونم بالینی کودک بخونم .... بعدش ناراحت شدم ....
واقعیت اینه بالینی مطمئنم روزانه یا نوبت دوم  قبول میشم....
ولی بالینی کودک مرا آرزوست ،البته شاید خدا بزنه پس کله ی یکی از دوستان بجای بهشتی  بزنه تبریز، حالا میگین چرا خودم نمیرم تبریز؟باید بگم که پدر عزیز بنده بجز تهران جای دیگه نمیزاره برم یا تهران یا آزاد همین جا.......بخدا من به پردیس خود
 
باید به دهان تو رجوع کردلبخندت را بوسیدپنجره ی روحت راآنجا که خواب از سر خیالم پراندآنجا که بوسه غرق بود در ابدیت
 
بگو چندبار می توان عاشق یک لبخند شد؟می توان غنچه ای را چیدباز در حسرت دیدنش جان داد؟
 
لبخندت را می بوسمآنجا که هنوز عشق در اتفاق می افتدحالا آغشته ام کن به روحتیا با من دهانم را شریک شو.
 
"مهسا رهنما"
 
پ.ن1:
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
 
"امیر ارسلان کاویانی"
 
پ.ن2:
سال بد رفت و من زنده شدمتو لبخندی زدی و من
 
چون که سال 98 داره تموم می شه و تنها چیزی که حس بهار بودن به من می ده هوای بهاره که می شه پنجره رو باز کنی و پرده ی اتاق با باد بهار بره و بیاد . چیزی که کرونا هنوز نتونسته اینو از ما بگیره در حالی که ما امشب تولد رو با کیک خونگی برگزار کردیم و کیک رو برای عزیزامون بردیم از فاصله ی یک متری تقدیم کردیم و کرونا تونسته بود لذت کنار هم بودن یه تولد ساده رو از ما بگیره .
از سال 98 ؛ اگه از  یکی دو مورد خوش حال کننده اش بگذرم که خوب انصافا خوش حال کننده بود
دیشب انقدر تنها و دل گرفته و بی کس بودم که یهو یاد اون پسر همکلاسی افتادم که همیشه برام موزیک میفرستاد و به این فکر کردم خیلی وقته اهنگ نفرستاده و منم براش چیزی نفرستادم دلم برای پیانو های بی کلامی که می‌فرستاد تنگ شده بود صبح پاشدم دیدم نزدیک 12 تا موزیک پیانوی بی کلام فرستاده  و خب دیگه دهانم را بست و نذاشت به جون جمعه ای که با پیانو شروع شده غر بزنم. 
میگه همینقدر تلپاتی عمیق و قویی بود
 میگم آره که نذاشت حتی 12 ساعتم بگذره! 
و میخنده. 
دیشب خواب تو را دیدم.میان مزرعه کوچک و سبزت نشسته بودی و تند تند حرف می‌زدی، با همان لهجه بامزه و شیرینت. از رویاها و آرزوها و آینده و تلاش.توی خواب مدام می‌پرسیدی و جواب نمی‌دادم ،فقط لبخند احمقانه‌ای می‌زدم.دهانم را باز می‌کردم تا جواب بدهم اما صدایی خارج نمی‌شد و نمی‌توانستم بگویم چقدر دلم می‌خواهد حرف بزنم.
میم نازنین
تمام دیشب توی خواب دلم می‌خواست حرف بزنم، از روزمرگی‌ها و دلتنگی‌ها و ترس‌ها.از اینکه شبیه همان آدم‌های احمقی ش
در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
          سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
 
 
رکاب ۹ (خانم)
 
باد گرمی به صورتم می خورَد. مایع شیرینی راهش را از بین لبهایم باز می کند و به دهانم می ریزد؛ چیزی شبیه آب قند که خلسه ام را شیرین تر می کند. پلک هایم مثل قبل سنگین نیست و می توانم بازشان کنم.به محض چشم باز کردن، منبع تولید باد گرم را می بینم که دقیقا مقابل صورتم است و به چشمانم خیره شده. انگار بخواهد تمام اجزای صورتم را یکی یکی آنالیز کند! زیر لب صلوات می
قلم شهید چمران به حقیقت عالم وصل است.
احساس می‌کنی میفهمی که نگاشته‌های یک عارف را می خوانی که طعم حرفهایش را چشیده است.
مخصوصا که بعضی از نوشته ها موقعیت‌های خاص داشته است و این را میتوان از توضیحات کوتاه ابتدا متن‌ها فهمید که توسط گردآورنده یعنی مهدی چمران آورده شده است.این توضیح‌ها راهگشا است برای درک متن.
وقتی شهید چمران را مینگرم با خود میگویم اینها افسانه نیست، بوده اند، در همین خاک و در همین زمین زیسته‌اند. و چقدر آدمی دلش می خواهد
بنام خدا
اندر حکایت  آپدیت اندروید !! 
الان که این پست را می نویسم  مدت 6 ساعت است که گوشی  اندرویدی ام در حال آپدیت است !!!!!!
فقط درحال دانلود نرم افزار است و نه آپدیت به نسخه ی جدید اندروید !!
+
تا  الان 4 تا  آپدیت 800  مگابایتی دانلود شده ولی گویا نصب نشده و گوشی مدام ریستارت می شود و هربار اعلام می کند  که به دلیل قطعه شبکه ,  آپدیت ناتمام مانده است !! 
واقعا  اندروید  نفرت انگیزه . 
+
ویندوز  ام  آرزوست ! 
+
حالا هی از ریستارتهای مکرر  ویندوز 10  بن
"مست و دیوانه و رسوای جهانم چه کنم؟"باز دلتنگ دعای رمضانم چه کنم؟ربنای دم افطار و صفای سحری عاشق جاذبه ی صوت اذانم، چه کنمساتر العیب در این ماه هوایم را داشتوای اگر فاش شود راز نهانم چه کنم؟حیف از آن نافله ها، حیف نماز سر وقتآه اگر وقت سحر خواب بمانم چه کنم؟نفس امّاره ی من پا شده  و فکر گناهباز مثل خوره افتاده به جانم چه کنم؟به سخن چینی و غیبت، به تملق به دروغترسم این است: شود باز دهانم...چه کنم؟درک ناکرده شب قدر، من توبه شکنتا شب قدر دگر زنده ن
شده‌ام شبیه مردهایی که می‌افتند به میخوارگی؛ با چشم‌های خمار و پیراهنی که دگمه‌هایش باز است تلو تلو می‌خورم. خودم را به زحمت به سمت کاناپه می‌رسانم و اندک غذایی را فرو می‌برم در دهانم تا زنده بمانم. چراغ را خاموش می‌کنم و خودم را پرت می‌کنم روی تخت دو نفره. چشم‌هایم را می‌بندم و در سکوت خانه می‌خوابم...
 
 
پ.ن1: من شرمنده‌ی شما، ایده‌ها و اخلاق ورزشی‌تان شده‌ام. کمی که نفس بکشم حتما کارهای وبلاگ جدید را راست و ریست می‌کنم.
پ.ن2: دومین پ
امروز شنبه است. ساعت شیش صبح هم هست. هوا بدجوری خوب است. بذار توصیفش کنم.
توده ابری سیاه بالایِ سرم هست و صدای گنجشک‌ها به گوش می‌رسد. البته موسی‌‌کو‌تقی (یاکریم) هم رویِ سیم‌هایِ برق نشسته بود و همان آواز معروفش را سر می‌داد. نم‌نم‌ی باران بر رویِ موزائیک‌هایِ حیاط می‌نشیند. سرم را تا آنجا که امکان دارد رو به آسمان بلند می‌کنم. دهانم ناخودآگاه باز می‌شود.
عجب صبحِ شنبه‌ای شده است. خورشید با نورِ نچندان محکمِ طلائی رنگش، یادآور تلاش در
باید عروسک یا ماشین برای همدیگر هدیه یگیریم .شاید یاد بگیریم وسایل بازی عروسک و ماشین هستند نه قلب آدم هایی که پر از عشق و آرزوست .شاید کمتر با احساسات یکدیگر بازی کنیم وآرزو هایی که در قلب یک فرد است را نابود کنیم .یادمان باشد انسان عروسک و ماشین نیست که هرموقع کارمان با آنها تمام شد کنار بگذاریم .قلب انسان با ارزش است ،کاری نکنیم که بشکند چون دیگه قلب سابق نمیشه.مراقب قلب انسان ها باشیم ،قلب انسان وسیله ای برای بازی کردن نیست ... .#امیر_راد #ami
رسیده نوکر عاصی و روسیاه عقیلهرسیده با طمع بخشش از اله عقیلهبه هر دری زدم و عبد سر به راه نبودممرا بخر که شوم عبد سر به راه عقیلهگناه و معصیت از چشم پُر گناه می افتداگر به دل برسد لطف یک نگاه عقیلهمرا خلاص کن از جایگاه آتش دوزخقسم به حرمت والا و جایگاه عقیلهخوشا به حال شهیدان جان فدایی زینبخوشا به غیرت شیرانِ در سپاه عقیلهبه یاد قلب سلیم مدافعان شهیدشسلام می کنم امشب به بارگاه عقیلهبه روز حشر که مُهر سکوت بر لب خلق استحسین، ذکر لب ماست در پنا
بعد از اینکه فایل ترجمه شده رو نگاه کردم و در نهایت تعجب دیدم که فقط اسم و فامیلم درست نوشته شده؛ برای اقای محترم نوشتم که مردممون به حرام خوری عادت کردن.
توی ریزنمرات ارشدم همه ی نمرات اشتباه وارد شده.
توی دانشنامه به جای her نوشتن his.
یهویی وسط ریز نمرات یه درس اصلا وارد نشده.
ظاهرا بعضی جاها که ترجمه براشون سخت بوده ترجمه نشده.
اسم دانشگام اشتباه نوشته شده.
و هزار تا ایراد ریز و درشت دیگه.
 
دوباره خودم از نو نشستم همه رو درست کردم تا بهشون بگم
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز
عشق.خون.مرگ یا برای انتقام که پایانش خواهم مرد
جای انگشتانم ذوق ذوق میکندلب بالایم را رها میکنمطعم گلس خون در دهانم میپیچددر اتاق باز میشود و زهره وارد اتاق میشود به شکمم خیره میشوم که اینک با نخی سیاه به هم متصل است . هر لحضه که میگذرد سوزش ان بیشتر میشود 
ادامه مطلب
ساعت ۲۲ و ۳۳ دقیقه بود.همه ی ساعت ها عجیب جذاب می شوند چطور؟چه کسی دارد از این بازی با اعداد لذت می برد؟بگذریم
باز آمده ام کِ بگویم تقصیر آنها بود،تقصیر آنها بود ک گریه ام گرفت،تقصیر آنها بود کِ وا دادم،تمام این حرف های بی ربط را ب زور چپانده بودم داخل دهانم؛ سه ماه است ک چپانده ام...تقصیر آنها بود کِ نتوانستم تحمل کنم.من احمقم...من دوستِ احمق توعم کِ بلد نیست حرف بزند اخیرا...من دوستِ ترسیده ی تو عم کِ بِ عزای واقعه ی نیامده مشکی پوش شده است.من دو
اهل تهرانم  روزگارم سرد استتکه نان جوی دوسر دارم 
یک اتم هوش
و جنازه ی یک ذوقمادری دارم توو مایه ی کاکتوس دوستانی گربه صفت و خدایی که از من فرار کرد
(با اجازه ی سهراب سپهری)
اوضاع خیلی هم بد نیست .
فقط "دیگه کسی دلمو نمی بره "
فریدون فروغی
نیازمند همکاری کسی هستم که من را از این عصر یخبندان نجات بده .
کسی که دلمو ببره
فرقی نداره با چی
فرغون 
گاری
وانت
توی جیب ...
⚫فقط انسان باشه آدم و حواش مهم نیست ...

روح وحشی
+ دیوونه
++
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد
شما اشرف مخلوقات هستید
 
شماگل سر سبد و با ارزش‌ترین مخلوقات خداوند هستید. 
 
 برداشت اشتباه از هویت واقعی‌تان نداشته باشید. از این افکاری که «ای کاش کمی بلندتر بودم و یا ای کاش ظاهر متفاوتی داشتم» دست بردارید. 
 
 شما توسط خبره‌ترین نقاش عالم هستی به تصویر کشیده شده‌اید. هنگامی که خداوند شما را آفرید، با خود گفت: «فوق‌العاده است. این شاهکار خلقت من است.» او مُهر تأیید خود را به شما زد. 
 
ادامه مطلب
 
 ولنتاین بهانه ای ست برای کسانی که دنیایشان خالی از شاملو و فروغ است
  نه برای من که هر روز خدا بهانه می تراشم تا از حادثه ی چشمانت شعر بگویم
  نه برای من که مُهر دوست داشتن ات درتمام صفحات تقویم ام حک شده است
 
 
 
  علی سلطانی
کودکی نحیف بودم که مسولیت بزرگی به دوشم گذاشتند ،خدای من چقدر مادختران محبوب توهستیم که باید6سال زودتر به مهمانی تو بیاییم. همه
ی این حرفها را با خودم گفتم و دائم ذهنم را به سمت وسوی دیگری می بردم و
سعی می کردم به خودم افتخار کنم ولی وقتی صدای قار وقور شکمم را میشنیدم
کمی سست می شدم و زمانی که صدای جویدن غذای داداشی که هنوز با اون قد وهیکل
به سن تکلیف نرسیده به گوشم می رسید، کلا ناامید می شدم.هی خود خوری می کردم با خودم ،که ای خدا آخه چرا واقع
خواب
این مخلوق عجیب و مسحور کننده...
این بیان رازگونه‌ی ناخودآگاه
این زبان از یاد رفته....
این موجودی که به هر شکل به آن نگاه کنی معنی درستی می‌دهد! چه در یک صف از خواب‌های پی در پی، چه بعنوان یک موجود یگانه..
 
بیداری کدام است؟
چیزی که در خواب می‌بینیم یا خوابی که در روزمره دچارش هستیم؟
به راستی کدام گزینه انتخاب من است؟
به راستی من کیست؟؟
راست چیست؟
 
نهایت سعیم را می‌کنم تا در تائو متمرکز بمانم
اما تائو، سعی نکردن است!
نیک‌بختی، نداشتن آرزو
«هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.خدایا! به هر که و هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی.عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه‌ی امیدی و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان‌های وحشت‌زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ‌وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم.تو این چنین
میچرخم ، میچرخم ، میچرخم ، لبخند میزنم و میرقصم ، باد موهامو پریشان میکنه و  مثل کودکی خندان و با شوق موهایم را دست باد میسپارم ...
کم کم دارن میان، منتظرشون بودم ، با رقص به استقبالشون میرم ، مودب و متشخص قدم بر میدارن و دعوتشان میکنم به رقص ، از میان جمع دستشو میاره جلو ، دو به شک میشم ، دستهاشو بگیرم یا همه چیز را رها کنم و برم ، مامان با یه سینی تزیین شده که روش اسپند دود کرده سَر میرسه و دور سَرم اسپند دود میکنه ، دستشو میگیرم ، شلخته است و نا
به نام خدا
عرض سلام و ادب احترام و لحظتون بخیر.
کمتر از 12 ساعت دیگه مسابقه والیبال داریم. یکم نگرانم سر اینکه با قوی ترین تیم این مسابقات در مسابقه اول بازی داریم. ولی اینو میدونم اگه با قوی تر از خودت بازی کنی یا کار کنی، قطعا قوی میشی! امیدوارم مسابقه خیلی خوبی بشه و چالش عجیبی برای تیم مقابل ایجاد کنیم. امیدوارم همه بازیکنامون توی مناطق یک و پنج و شش خوب دریافت کنن و هم خوب سرویس بزننن.
+ امتحانات تموم شدن :))) آزادی خیلی خوبه :) از همه دوستانی ک
واژه های تلنبار شده
 
عنوان مجموعه اشعار : هاشور ۱شاعر : سعید فلاحیعنوان شعر اول : دهاندهانم را هم ببندندباز واژه های تلنبار شدهبسیارند در حلقم و در هر شعر امتنها تویی کهاز دهانم بیرون می‌آییعنوان شعر دوم : تنبر تن دارمپیراهنی از اندوهکه روزگاربر تن من دوخته استعنوان شعر سوم : گیسودر گیسوان تو زندانی شده استنسیم بهاریآزاد نخواهد کردهیچ اردیبهشتیعطر گیسوانت را#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
نقد این شعر از : انسیه موسویان
آقای سعید فلاحی، شاع
هرقدر هم ساکت نشستن مشکلت باشدحرف دلت تا می‌توانی در دلت باشد،اینقدر در گفتن دویدی، کوله‌بارت کو؟این سهمِ خیلی کم نباید حاصلت باشدحالا که اینقدر از تلاطم خسته‌ای، برگرداما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشدتا وقت مردن روی خوشبختی نمی‌بینیتا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشداحساس غربت می‌کنی وقتی که شوقی نیستحتی اگر یک‌عمر جایی منزلت باشداصلاً بگو کی در ازای شعر نان دادهیا خنده‌ای، حرفی که شاید قابلت باشد؟از گفتنی‌ها با تو گفتم، بعد از این
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رسیده نوکر عاصی و روسیاه عقیلهرسیده با طمع بخشش از اله عقیلهبه هر دری زدم و عبد سر به راه نبودممرا بخر که شوم عبد سر به راه عقیلهگناه و معصیت از چشم پُر گناه می افتداگر به دل برسد لطف یک نگاه عقیلهمرا خلاص کن از جایگاه آتش دوزخقسم به حرمت والا و جایگاه عقیلهخوشا به حال شهیدان جان فدایی زینبخوشا به غیرت شیرانِ در سپاه عقیلهبه یاد قلب سلیم مدافعان شهیدشسلام می کنم امشب به بارگاه عقیلهبه روز حشر که مُهر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها